رد پای او
جای خالیش
می زند به جان من آتش
قلب من بی بهانه اش سر به بالین غم می گذارد
سالیانیست که او رفته
سالیانیست که شیطان قصه ی هجران را برای ما سروده
تهی بی صدای قلبم نیست
که آرامم کنند
حتی نمی دانم جای قلبم خوب است یه نه
رفتنش بی صدا بود
چون نسیمی وزید
چون نسیمی دور شد
اما نمی دانست در قلب من می ماند
و ماند........
سرو پیر باغچه مان هم دلتنگ است
اگر به نسیم من رسیدید بگویید:
((قرارمان پای همان سرو
ساعتی مانده به بیداری صبح
هنوز هم شبها بیدارم!))
برچسبها: